هیچ میدانستید خراب کردن یک زندگی راحتتر از ساختن آن است. برای در امان ماندن از نابودی زندگی این روشها را که در زیر به آن اشاره میشود اصلا به کار نبرید. به نظر میرسد بعضی از این موارد بلافاصله لطمهای به رابطه نمیزنند اما دیر یا زود اوضاع بدتر خواهد شد. اگر فکر میکنید یکی از کارهای زیر را انجام میدهید قبل از اینکه خیلی دیر شود ، سعی کنید این عادت خود را کنار بگذارید.
گفتگو نکردن : این جمله که گفتگوی مناسب و خوب بین زوجین ضروری است ، تقریبا تبدیل به کلیشه شده اما واقعا جمله درستی است. شما باید با یکدیگر در مورد احساسات، نظرات، چیزهایی که دوست دارید یا دوست ندارید ، ترسها و آرزوهایتان صحبت کنید. تا آنجایی که به عنوان یک زوج ، به طور کامل یکدیگر را بشناسید باید روشن و صادقانه با یکدیگر گفتگو کنید.
خودخواه بودن : فقط فکر کردن به خودتان، نیازها و خواستههایتان و کارهایی که باید انجام دهید ، ممکن است باعث مشکل شود. مادامی که ازدواج میکنید من تبدیل به ما میشود. به احساسات، نیازها و خواستههای طرف مقابلتان توجه کنید. هرگاه در این موارد دچار شک شدید از همسرتان سوال کنید ، هرگز خیال نکنید همه چیز را در مورد احساسات، نیازها و خواستههای او میدانید.
با شریک زندگی خود صحبت کنید و سعی کنید مشکل را برطرف سازید. بخشیدن طرف مقابل رابطهتان را نزدیکتر و دلپذیرتر میکند.
کینه به دل گرفتن : رنجیدن خیلی زود تبدیل به عصبانیت میشود و عصبانیت به همان سرعت تبدیل به دلخوری خواهد شد. روی دلخوریها و عصبانیتهایتان تمرکز کنید و طرف مقابل را ببخشید. اگر همیشه از طرف مقابل خشمگین باشید در آخر فقط به خودتان صدمه خواهید زد. با شریک زندگی خود صحبت کنید و سعی کنید مشکل را برطرف سازید. بخشیدن طرف مقابل رابطهتان را نزدیکتر و دلپذیرتر میکند.
خیانت کردن : بعد از ازدواج هر دو طرف در قبال هم مسوول هستند ، پس اگر میدانید رابطه شما با افراد خاصی باعث ناراحتی همسرتان میشود ، هرگز سعی نکنید او را آزرده کنید.
اگر برای مدت کوتاهی در دسترس یکدیگر نباشید، دیدن یکدیگر یک جرقه خوشایند خواهد بود.
تمام وقتهای آزاد خود را با یکدیگر گذراندن : وقتی ازدواج میکنید به طور قطع بیشتر ساعات شبانهروز را با یکدیگر خواهید بود. وقتی ساعت کار خارج از منزل هر دو شما تمام میشود خیلی خوب است که ساعات مفیدی را با یکدیگر بگذرانید. به هر حال، به هیچ وجه درست نیست همه اوقات فراغتتان را با همسرتان سپری کنید. سرگرمیای برای خود درست کنید که طرف مقابل دوست ندارد یا کمتر به آن علاقه دارد ، با دوستان همجنستان بیرون بروید یا در تنهایی تمدد اعصاب کنید. یک ضربالمثل قدیمی میگوید: دوری اشتیاق را بیشتر میکند. اگر برای مدت کوتاهی در دسترس یکدیگر نباشید، دیدن یکدیگر یک جرقه خوشایند خواهد بود.
رگز مصالحه نکردن : ازدواج نوعی بده بستان است. توافق در زندگی زناشویی باید به یک امر عادی تبدیل شود. هر کدام از زوجها باید در بیان احساساتشان آزاد باشند و براساس یک توافق دوجانبه هر بار یکی از طرفین کوتاه بیاید. علاوه بر این، در بعضی از تصمیمات، شما میتوانید با توافق یکدیگر از بین نظرات ارائهشده یکی را انتخاب کنید یا طوری برنامهریزی کنید که از نظر هر دو طرف استفاده شود.
هدر دادن بودجه مالی : خرید غیرمسوولانه باعث به وجود آمدن مشکلات اساسی خواهد شد. بهتر است یک حساب مشترک با همسرتان داشته باشید (شما باید به یکدیگر اعتماد کنید) و در مورد نحوه خرج و مخارج خانه به طور متناوب با یکدیگر گفتگو کنید (گفتگو نه دعوا). مصالحه در این موقعیت به شما کمک زیادی میکند. هرگز بدون مشورت با همسرتان، تصمیمات مهم مالی نگیرید ، این یک اشتباه است.
اعتماد به نفس شما و اعتماد به طرف مقابل، جذابیت شما در چشم همسرتان را دوچندان میکند.
حسودی بیش از اندازه : اگر شما احساس ناامنی میکنید و فکر میکنید همه چشمها به دنبال همسر شماست یا همسر شما به دنبال دیگران است، باید در مورد این رابطه دوباره فکر کنید. به همسرتان اعتماد کنید. اعتماد به نفس شما و اعتماد به طرف مقابل، جذابیت شما در چشم همسرتان را دوچندان میکند. هرگز به همسرتان شک نکنید مگر اینکه دلیل واقعی برای سوءظن داشته باشید. این حقیقت که تصور میکنید شما فرد مناسبی برای همسرتان نیستید دلیل کافی برای شک داشتن به او نیست.
این نکات نابودکنندههای زندگی زناشویی هستند. سعی کنید این کارها را از زندگی خود خارج کنید ، خواهید دید که چه زندگی خوبی پیدا خواهید کرد.
تعلقات، یعنى مظاهر دنیوى را اصل و مقصد گرفتن، و دل را به آنها گره زدن.
در تعلقات، درک واقعى انسان گرفته می شود و یک درک وهمی و مجازى به وجود می آید و دریچه ادراک حقیقت بسته می شود.از طرف دیگر، می دانیم که تعلق به غیر خدا، یعنى تعلق به فرع ، که او خود وابسته به اصل وکلّ است.
باید فرع را اصل نگیریم و یادمان باشد که فرع، وسیله رسیدن به اصل است و فرع ، یک روزى از دست ما گرفته می شود، و ارزش فرع، در میزان رسانیدن ما به اصل است.
اما اگر به آن فرع دل ببندیم و آن را هدف کنیم و از اصل غافل شویم، آن فرع، ممکن است مدتى ما را سرگرم و دلخوش کند، اما به هر حال ما را از اصل بازدارد و لذا خیر کامل به ما نرسد.
(ما جعل الله لرجل من قلبین فى جوفه)
خداوند براى هیچ مردى در درونش ، دو دل ننهادهاست.
و به عبارت دیگر، یک قلب است و یک مطلوب.
1 ـ ارتباط وهمی:
تعلقات، وضعیت عجیبى در سازمان فکرى انسان به وجود می آورد و آن عبارت از این است که ارتباط و توجه و درک واقعى را از او میگیرد و توجه و درکى وهمی جایگزین آن می کند.
2 ـ حرص و هراس:
هر چیزى که از تعلقات انسان است تا زمانى که آن را به دست نیاورده، حرص عجیبى دارد، و هر وقت آن را به دست آورد، دغدغه خاطر و هراس نگهدارى آن را دارد .
3 ـ غم:
تعلقات را روزى از دست ما میگیرند و لذا چون قلب خود را با آنها گره زده ایم، گرفتن آنها از ما یا ترک ما از آنها (با مرگ یا از دست دادن مقام) سخت ما را غمناک میکند.
4 ـ عشق مجازى:
تعلق به فرع و جزء، یک عشق مجازى است.
در این عشق، انسان نسبت آن چیز یا مقام و مانند آن، عشق پیدا میکند و در این عشق عیوب آن را نمی بیند و خود را کور و کر در اختیار آن میگذارد.
از این رو، چون عاشق است، بدى معشوق را نمی بیند.
5 ـ نداشتن آخرت:
چون چنین کسانى به معبودهاى خیالى توجه میکنند و آنها را سرمایه هاى خود میسازند، در آن دنیا چیزى ندارند.
جریان زندگى انسان، چون کشتى است که در دریا حرکت میکند.حال، اگر طوفانى درگیرد و کشتى، تهدید به غرق شود، باید براى نجات کشتیبان، مقدارى از بارهاى درون کشتى را به آب ریخت تا نجات یافت .
تعلقات ما هم همین است; هرچه کمتر باشند، بار کشتى زندگى سبکتر و کشتى سالمتر به ساحل خواهد رسید و در این جا به ویژه از تعلقات زاید سخن میگوییم که بار سنگین آنها بر دوش ماست و باید مواظب باشیم که کمر ما زیر آن نشکند.
مواظب باشیم که در مقابل هر گرفتنى، از دست دادنى هست، و در مقابل هر عدم تعلقى، رسیدنى.
این امر شبیه به ماجراى مسافرى است که بناست به مقصدى برسد، اما در راه فریب نقاط خوش آب و هوا را می خورد و در آن جا می آرامد و مفتون میشود و از مقصد بازمی ماند.
باید مواظب باشیم که در این بده و بستانها و تعلقات، چه چیز را می آوریم و چه چیز را از دست می دهیم و همه نیروى خود را صرف فرع و جزء نکنیم و از اصل غافل نشویم و هدف اصلى حیات را فراموش نکنیم و خود را به سرمایه هاى موقتى و سراب مانند فریب ندهیم.
خدایا!من آموخته ام با تو بودن چه قدر آسان است.
خدایا!من آموخته ام در کنار تو بودن یعنی همه چیز.
خدایا!من آموخته ام با یاد تو بودن یعنی اندیشیدن در عمق.
خدایا!من آموخته ام تو را صدا کردن یعنی آرامش خاطر.
خدایا! کمکم کن تا بیاموزم این زندگی را که تو به من هدیه کرده ای، شاداب تر و سالم تر بسازم.
خدایا! من آموخته ام که در هر لحظه به درگاه تو نیایش کنم و شکر گزار دریای بی کران رحمت تو باشم.
من آموخته ام که در درون لحظه ها زندگی کنم، نه برای لحظه ها و حتی به دنبال لحظه ها بروم.
من آموخته ام که به خود نگاه کنم و از عقل بی کرانم استفاده نمایم و عشق را در خود و دیگران ببینم و زندگی را یک راز بدانم زیرا به دنبال راز رفتن، به من زیبایی می دهد.
من آموخته ام که زندگی مانند یک پازل است که به موقع باید قطعه های آن را کنار هم بگذارم و در نهایت از شاهکاری که در حال ساختن آن هستم، لذت ببرم.
این پازل، مال من است و منحصر به فرد است از تولد تا مرگ.
من خودم را با خود، مقایسه می کنم چون پازل من با دیگری فرق دارد حتی با فرزندم، همسرم، اطرافیانم و انسان های دیگر.
مسأله های دوران زندگی ام که تا به امروز گذشته و قطعه های پازل آن را چیده ام، در زندگی ام نقش بسته است، پس نمی توانم همان پازل را برای دیگران و حتی برای فرزندم بخواهم، چون با تولد فرزندم در پازل زندگی ام، او هم دارای یک پازل می شود و هرچه این پازل توسط اطرافیان، کم تر دستکاری شود، او با رشد خود و تصمیم به موقع و برخوردار بودن از خلاقیتش، پازل زیباتری نسبت به زمان خود می سازد و از شاهکار خود لذت می برد. چون در درون لحظه ها می تواند با فکر خود و انتخاب صحیح قطعه ها حتی با کم ترین اشتباه، شاهکار زندگی زیبایش را بسازد.
این شاهکار به طور دقیق مشخصه ی تعهد ریشه دار و پایدار اوست که باعث می شود بر زندگی تسلط یابد. در حقیقت، من با آموختن زندگی زیبا و خود را عامل حرکت دانستن، قطعه های پازل را کنار هم می چینم. در واقع صحیح چیدن قطعه هاست که مرا ساخته و پرداخته می کند.
بگذارید داستانی از دو برادر دوقلو برای تان بگویم:
دو برادری که یکی در فقر و اعتیاد و دیگری در تحصیلات، ثروت و زندگی زیبا به سر می بردند، در یک مصاحبه از آنان سؤال شد که عامل بدبختی و خوشبختی شما چه بوده است؟
اولی گفت پدرم، دومی گفت پدرم.
در حقیقت، پدر آنان، یک فرد فقیر و معتاد بود.
اولی با مقصر دانستن پدر و سرزنش خود و دیگران، پازل پدر را تکرار کرد.
ولی دومی با اراده ی خود و عدم مقصر دانستن فردی، پازل منحصر به فرد خود را نقش بست.